حساس شدم
بودم
حساستر شدم
خیلی هم حساس
انقده که وقتی جای "تو" و "شما" عوض میشه
وجودم پُـر درد میشه
از درون فریاد می کشم
و اشکامو پنهان میکنم
این درد منه
پس باید برای من بمانه
...
وستا با درد نوشت: *******
نمیدونم دل توم گرفته یا نه؟
دل من داره میترکه
شاید حافظ بهانه ای باشه
برای لحظاتی آرامش
نیت کن و برو اینجــــــــــــــــــا
1
.
.
.
2
.
.
.
3
.
.
.
بووووووووووووووووووم
.
.
.
دلم بود
.
.
.
بیچاره از غصه
.
.
.
تــرکید
.
.
.
...
وستای داغون نوشت: بخون فاتحه...
اَههههه
اوجور نگاه نکن..
خسته شدم دیه..!!!
بس که خواسم بفهمه
و نفهمید ...
وستا با لب و لوچه ی آویزون نوشت: خو لجمو درنیار...
اتفاقه دیگه میفته
من و تو و او هم نداره ...
اما گاهی این اتفاق چنانه که کمرمون رو خم میکنه
گاهی هم نسبت به همه چیز و همه کس شک میکنیم
حتی بخدا هم شک میکنیم
نمیخوام کفر بگم
اما میدونم که واسه همه چنین لحظاتی پیش اومده
نگو نه ... مگه تو با بقیه چه فرقی داره ...
بلاخره تو دلت ... تو ذهن مشوشت هم که شده
گله و گله گذاری کردی
ناامیدی رو هم حتی برای لحظه ای هر چند کوتاه لمس کردی
تو این لحظات شده که با خودت ای کاش و اگر کنی
باشه تو انکار کن
اما من انکار نمیکنم
من شده حتی لحظاتی که گفتم: خدا اگر من جات بودم..
فلان و بهمان میکردم
تو بگو کفر
من میگم
شکوه دل
...
وستا با گرفتگی نوشت: اگر خواسی از ای کاش و اگرت بگو..