سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیش رویم بگشا پنجره ی تا از آن پنجره پرواز کنم روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم
تاریخ : شنبه 92/5/19 | 9:7 عصر | نویسنده : وستا

 

 

 

 

 

 




تاریخ : دوشنبه 92/5/7 | 11:9 صبح | نویسنده : وستا

 

وقتی خونه های با حیاط بزرگ و حوض میبینم

یاد خونه ایی که بچگیمو توش گذروندم میفتم

خونه ای با سقفی شیروونی

پنجره های چوبی بزرگ

حیاطی به وسعت یه جنگل کوچیک

با انواع درختان میوه و سرو و کاج

که برای قایم موشک بازی بهترین مکان بود

وای که چه لذتی داشت

حوض لاجوردی وسط حیاط

که درختان تنومند سرو احاطش کرده بودن

آب بازی های تابستان

یخ شکستن های زمستان

انباری تاریک و طویل ته حیاط

که هیچ کس جرأت نمیکرد بره داخلش

یک دنیا خاطره و مهربونی که تک تک شون شدن آرزو

...

 

 

 

وستا با پوزخند نوشت: اگه شاهزاده قصه هام چنین خانه ایی داشته باشه ... ینی با کله زنش میشم :دییی

 

 

 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 92/5/3 | 11:26 عصر | نویسنده : وستا

سخته

نه دردناک

نه فراتر از درد هستش

 

چیزی همانند حناق راه گلوتو رو گرفته باشه

طوری که نفس کشیدن هم

عذاب آور باشه

اما تو ...

 لبخندی به پهنای آسمان بزنی

و دردت رو مخفی کنی

به همه بگی که

ای آدما

من خوبم

دنیا قشنگه

همه چی آرومه

...

ولی

تو

رفیق شفیقم

نباید که باور کنی

چون اوضاع خرابه

همه چی داغونه

باور کن

که دارم خفه میشم

زیر بار این همه بی کسی

...

 

 

 

وستای گرفته نوشت: چه بده که آدمی محرم اسراری نداشته باشه... مگه نه ؟

 

 






دریافت کد قفل وبلاگ