سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیش رویم بگشا پنجره ی تا از آن پنجره پرواز کنم روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم
تاریخ : جمعه 92/2/13 | 7:23 عصر | نویسنده : وستا

 

سال پیش چنین روزی بود که با بچه ها تصمیم گرفتیم و رفتیم کاشان .. اولین بارم بود که میرفتم ...

شب رسیدیم ... همگی خسته و گشنه

ولی نه از شام خبری بود نه از مکانی که بتوانیم یکم استراحت کنیم

چند تا از بچه ها مسئول تهیه شام شدن

شام ساندویچ خوردیم

بعد شام مدیر گروه با یکی دو تا از بچه ها جلسه که جای خواب چه کنیم؟!

یعنی این سفر آخر بی برنامگی بود

پیمان و امیر مسئول این که ما رو سرگرم کنن

تا سازهاشون رو برداشتن تا کوک کنن

آسمون کاشان شروع به نواختن کرد

چه بارونی

ینی اینم از شانس ما بود

با تندی وسایل ها رو جمع و خودمون پریدم داخل ماشین

بالاخره بارون بند اومد

باز همگی پریدیم بیرون

جای خواب پیدا نشده بود

ینی هیچ مسافرخانه و هتلی حاضر نشده بود

به گروه ما جا بده

بناچار چادری که همراه بود را بر پا کردیم

هر چی پتو و لباس گرم بود

دادیم خدمت پسرای گرامی

و ما دخترا رفتیم داخل ماشین

به یه ساعت نکشیده

با صدایی از خواب پریدم

دیدم چند تا از بچه ها که دارن یخ میزنن

التماس میکنن

که شیشه ماشین باز کنم

باز کردم

یکی یکی دیدم دارن میکشن بالا

صد رحمت به حمله مغول

اینا از اونا بدتر

دیه تا خود صب

با چوب کبریت به هزار کلک چشمارو باز نگه داشتیم

بلاخره صب شد

موسیقی دلنواز قار قور شکما هم شروع شد

صبحانه ... نبود

مغازه ای هم باز نبود

اینم حتما از شانس ما بوده دیه!!

به اجبار برای فراموشی شکم

رفتیم به تماشای مراسم گلابگیری

خدامون داد اونجا چای گیرمون اومد

وای که بعد از اون سرما چقدر چسبید این چای

خلاصه اون روز صبحانه هم گیرمون نیومد

جاش فالوده خوردیم

کلی پیاده روی

ناهار هم هر چی فکر میکنم یادم نیست

چی خوردیم

ولی مطمئناً چیزی خوردیم

وگرنه صد در صد ما دخترا پسرا رو همونجا زنده بگورشون میکردیم

سفر خوب و خاطره انگیزی شد

ولی به اصرار ما دخترای گل و گلاب

همون روز برگشتیم

و سفرمون نصفه نیمه موند

امسال با یادآوری سرما و گرسنگی سال پیش

کسی از بچه ها حاضر نشد

دوباره بره

یه گروه جدید تشکیل شده

 

 

اینم چند تا از عکسای کاشان پارساله ... عکس زیاد بود ... ولی کجا گذاشتمشون یادم نیس

 

خانه عباسی ها

 

 

 

 

 

 

 

 

وستا با اندوه نوشت: هیچ حوصله ندارم، امروز با عزیزم قهر کردم ... دعا کنید آشتی کنیم

 

 

 




دریافت کد قفل وبلاگ