وقتی حرف از رفتن میشه خودمم دلم میگیره و بدم میاد از این همه رفتن ها ..
ولی خب چیکار کنم چاره ای نیست
باز باید یه مدت برم ..
لطفا نگید چقد لوسه .. مسخره و ...
گرفتارم
گفتم بازم میگم
خواهرم هر روز حالش داره بدتر و بدتر میشه
کاری هم از کسی ساخته نیست
احتیاج به مراقبت داره
باید 24 ساعته کنارش باشیم
کسی که نیست
جز من و مادرم
مادرمم که خودش از غصه خواهرم ........
واسه همین حساس تر و زود رنج تر شدم
تا کسی میگه بالا چشت آبروئه
زار زار گریه میکنم
روزای سختیه
دعا کنید حالا که خواهرم خوب شدنی نیست
لااقل اینقدر درد نکشه
از اول عمرش همش درد کشیده
...
نمیدونم کی برمیگردم
اما برمیگردم
وستا با گریه نوشت: تو دعاهاتون واسه مینای ما هم دعا کنید لطفا
وقتی دلت بخاد که بری جایی
اما حس رفتن نداشته باشی
چیکار میکنی؟
من که اکثرا به سراغ عکسام میرم
با مرورشون لذت میبرم
امروزم که عکسای هگمتانه ام را داشتم ورق میزدم
گفتم بد نیست
که چندتاشون بزارم اینجا
به خاطر اینکه تعداد زیاد بود
اکثر عکس ها هم خصوصی
این بود که فقط تعداد اندکی از عکس ها را میزارم
موزه هگمتانه انتهای خیابان اکباتان قرار داره
و از چند بخش تشکیل شده
موزه، کلیساشهر کهن هگمتانه
که برای گشت و گذر بنظرم یک الی یک و نیم ساعت کافی باشه
اولین عکس رو با کتیبه خط میخی (مربوط به گنجنامه) شروع میکنم
وارد محوطه هگمتانه که میشی ساختمان نوسازی هست که من هنوز کاربریشو نمیدونم چیه
ولی پیرمردی هس که بساط کرده و اجناس بنجل و گاهی عتیقه میفروشه
گفته باشم یکم بدعنقه
اینم جزء وسایلپیرمرده بود
خب اینجا هم خود موزه
ینم بخش مورد علاقه خانم ها
زیورآلات دوران ***
خیلی ها هستن که فقط برای دیدن این اسکلت میان