سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیش رویم بگشا پنجره ی تا از آن پنجره پرواز کنم روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم
تاریخ : دوشنبه 91/12/7 | 10:40 عصر | نویسنده : وستا

 

یه داداش دارم که خوب که فکر میکنم می بینم که اون از منم طفلی تره ..

میگید چرا؟

میگم الان بهتون

طفلی هیچ وقت شانس نداشته

سالی یبار پاش شکسته

اولین بار .. چند سال پیش بود که یکی از آشتاها که خیلی زود هم جز اقوام شد

خدا داند از رو عمد بوده یا نه .. محکم با ماشین رفتش رو پای داداش طفلیم

اونم همونجا از حال رفت

دکتر و بیمارستان

که مشخص شد قوزک پاش از چند جا شکسته و انگشتاش همه شون شکستن و در رفتن

یه هفته ای مهمون بیمارستان بود

بعدشم که تا دو سه ماهی ما نازشو کشیدم

تا یکم تونست راه بره

سال بعدش

به دعوت دوستاش رفتن ماهیگیری

که به ساعت نکشیده دیدیم برگشتن

پای داداش تو دستاش

چی شده چی شده

مشخص شد که سر شوخی دوستاش هُلش دادن

از رو تخت سنگا پرت شده

دوباره همون پا و دوباره شکستگی و در رفتگی

و باز چند هفته ما ناز اون شازده رو کشیدیم

تا اول پاییز امسال

من همش بهش گفتم که نمیخاد با ما بیاد سفر گوش نکرد

و آخرش این بلا که میخام بگم سرش اومد

البته آخرش نبود و همون روز دوم سفر بود

تو اتوبوس ... صدای موسیقی تا آخر باز

چند تا از بچه ها مشغول فیلمبرداری

داداش گرام و یکی دیگه هم در حال اجرای حرکات موزون

که سر یه پیچ  یهو سیما داد زد که پرت شد

همه تو شوک بودن

راننده ترمز زد

همگی پریدیم بیرون دیدیم که داداش گرام

بیهوش شده

حالا همه بالا سرش جمع شدن

میزنن تو سرشون

یکی آب می پاشه

یکی دعا میکنه

یکی داداش گرفته تو بغلش تکون میده

منم بر بر وایسادم نگاه میکنم

که همون روز به لقب خواهر سنگدل نائل شدم

و تا امروز این لقب همراه منه

روز دوم سفر که با کلی برنامه های جالب همراه بود

چیزی جز بیمارستان و پرستاری رو نصیبمون نکرد

بعد از مراجعت از سفر و رفتن پیش دکتر متخصص مشخص شد

که خیلی شانس آورده

چون پاشنه پاش کلا از بین رفته بود

و اگر این سفر بیشتر از این ادامه داشت

هیچ معلوم نبود که چه بلایی سر پاش میومده

 

 

 

 

 

 

وستای کوزت نوشت: طفلی بخاططر این پا  موقعیت های شغلی زیادی رو از دست داد

 

 

 

 

 




دریافت کد قفل وبلاگ