سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیش رویم بگشا پنجره ی تا از آن پنجره پرواز کنم روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم
تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 5:29 عصر | نویسنده : وستا

 

دنیا دیگه جای موندن نداره

خیلی دلگیر شده

تو که نمی بینی

تو همین که نوک دماغتو می بینی

خودش خیلیه

اما دخترک بیچاره

چقدر دلم میسوزه براش

فکرشو کن

منم دلم واسه یکی سوخت بلاخره

ناامیدی از چشماش میباره

دیدمش

از سوپر مارکتی روبروی پارک

نخ سیگاری گرفت

رفت تو پارک

کبریت پشت کبریت می کشید

تا سیگار لعنتی روشن کنه

آخه باد بود

بادش سوز داشت

دستاش یخ کرده بود

ولی باز کبریت کشید

لبخندی کمرنگ رو لباش ظاهر شد

موفق شده بود

سیگار لعنتی رو روشن کنه

این بار ترس بود تو چشماش

سیگار بین لباش جا خوش کرد

سرفه ای

چشاش پر اشک شد

پک دیگر

دیگه سرفه نکرد

دود داد بیرون

چند پک دیگه

منو پک میزنی آروم خرابم می کنی از سر 

رژ لب روی ته سیگار تن من زیر خاکستر

دود و صدای رستاک و هق هق گریه

فضا رو پر کرده بود

سیگار پرت کرد

با دستاش صورتشو پوشوند

 

حواسم هست و میمیرم حواست نیست

پسرکی سرباز که شاهد ماجرا بود

کمی میاد جلو

دخترک بلند میشه که بره

سرباز: سیگار می کشیدی؟

دخترک فقط نگاه میکنه

سرباز: دیدم!

دخترک: خب که چی؟!

سرباز: میخای به کسی نگم ... با من بیا

دخترک: عجب!

سرباز: شبی 25 میدم بت

دخترک: میدونی خواهرت کجاس؟

سرباز: من بچه اینجا نیسم

دخترک: خونه ما، پیش داداشم

سرباز: هیچی نمیگه

دخترک آروم از اونجا دور میشه

هنوز قطره اشکی گوشه چشماشه

 تو میخندی……..! حواست نیست…

 

 

 

وستا نوشت: گاهی پذیرفتن حقیقت از خود حقیقت دردناکتره

 

 





دریافت کد قفل وبلاگ